ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

تولد دوسالگی سری_3

مراسم تولد دوسالگی ماهرخ ر با دعوت از همکاران عزیز آقای خونواده در محل کار اقای خونواده یعنی ایستگاه مرکزی اتشنشانی برگزار کردیم و بســــــــــــــــــــــــیار خوش گذشت و جای همه خالی دوست ان:     مراسم ناخنک زدن به کیک به به    کیک قاچ کنووووووووووون       ماهرخ و کیک ماشین اتشنشان که عکس یکی از ماشینهای سازمان اتشنشانی هست    فوووووووووووووووووووووووووووووووووووت       و دردانه اتشنشان کوچکم، با لباس نجاتگر و کلاه   ...
22 مهر 1392

تولد دوسالگی _سری 1

پشت صحنه تولد اتشنشان کوچک تم=تم آتشنشان   درود و صد درود به همه ی روزای زرد و نارنجی و قرمز پاییز و بازم ۲ تا ۲ پشت سر هم که میشه ۲۲ و ۲مین سالروز تولد ماهک من امسال ماهرخ خیلی خوشحال بود و هر بار که من وسایل تولد ر تهیه میکردم کلی شادی میکرد و حتی گاهی رشته کار بدست میگرفت و به من کمک می کرد     عزیزم اینجا ریسه ها ر پانچ می کنی و اینجا واسه ساختن شرشره ها کمکم میکنی     از اقایان رجبی و صفادل بسیار سپاسگزاریم واسه تزیینات خیلی زحمت کشیدن ...
22 مهر 1392

2 قدم مانده به ...

عزیییییییییییییییییییییییییییییزم   دو روز مونده تا دوسالگی دو روز مونده به ... عزیزم امسال زود گذشت همش شیرینی بود هر روز بهتر از دیروز و تو باعث شدی تو همه جا ر رنگیتر کردی خیلی دوست دارم و بقول خودت آشیگــــــــــــــــــــــــــیتَم   خیلی خوب احساساتت ر نشون میدی از شمردن هر چیزی لذت میبری سعی میکنی شعر بخونی و حفظ کنی به نقاشی و مداد شمعی و مداد رنگی خیلی علاقه داری تخیلت توووووووووپ، دوست داری با بچه ها بازی کنی و خیلی کارایی که الان حضور ذهن ندارم و  دوست میداشتم  بیشتر یادم میموند و مینوشتم     ...
20 مهر 1392

جمله وار5

دستم نیمیسه=دستم نمیرسه   قددم نیمیسه=قدم نمیرسه خوبَــــــــــــــــــــــــــــــ بابا=خوبه بابا(نیشابوری) آقا پولیس میییادِ دَشَشَن بیتیشَم=قشنگ بکشم زیبش باس کونم=زیپش باز کنم کَمَنَم شیکس=کمرم شکست
17 مهر 1392

بازی 42

يه شب مهتاب ماه می‌آد تو خواب ..منو می‌بره کوچه به کوچه ..باغ انگوری ،باغ آلوچه،دره به دره صحرا به صحرا دیروز میشد که یه روز معمولی باشه اما ما اجازه ندادیم بعد اظهری که خیلی زود از راه میرسه یه شب طولانی میاره و دلگیــــــــــــــــــــــــــــر اما نخواستیم این طور شه یه طالبی و یه چاقو یه ظرف تخمه زدیم بیرون رفتیم و رفتیم به اونجا که این خرد شهرمون  زیر پامون مثل اکریلای طلایی و نقره ای  رو مخمل مشکی برق میزد  جای همه خالی ،بعد از  پذیرایی مختصر از خودمون پدر و دختر رها کردیم و رفتیم تو دل تاریکی اونقدر به اسمون و ستاره ها نگاه کردم که گردنم شکست چشام بستم و صدا...
14 مهر 1392

بازی 41

دنیای رنگی رنگی چه دنیای قشنگی عزیزمی با این عکس زشتت با دخترکمان رفتیم بازار واسش 4 تا تلق رنگی خریدم این عینکی که مشاهده میکنین ر با یکی از تلقا ساختیدم کنارشم نی نوشابه از اینا که سرش تا میشه گذاشتم بجای پایه عینک خیلی هم شیک میوفته پشت گوش ********************************* دیروزم با دخترک رفتیم خرید البته واسه خاله زهرای دخترمون دخترمونم دوست داشت واسش یه چیزی بخرم از اونجایی که مداد شمعی لازم داشت یه بسته 12 تایی واسش خریدم مامان جونی دخترم قبلا یه بسته مداد شمعی پلاستیکی به من داده بود منم گذاشتمش یه گوشه تا اینکه مداد شمعی های دختر ر چیدم توش و بهش دادم مشغول نقاشی بود که دیدم داره با  جعبه مثل لب تاب برخور م...
14 مهر 1392

جمله وار 4

مامان من اینجا باستم=مامان من اینجا وایستم   نوشابه ر نصیور برداره باشههههه نوشابه بدده نخخور مامان باید بخوره=نوشابه بد مامان بابا ها باید بخورن زود بریم خونمون مامان زود میام بریم خونه ماددجون =بریم خونه مادر جون بریم خونه زری وقتی میخوای کاری انجام بدی که از عهدت خارجه: خددایاااااااا خدداییاااااااااااا نیمتونم !چیککار تنم؟=خدایا نمیتونم !چیکار کنم؟
10 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد